از «ندای آزادی» ارگان نشراتی (ساما)
ارسالی: آرمان
۱۷ جون ۲۰۲۳
نکاتی پیرامون نهادها و " قانون اساسی" استعماری
(۱)
درست از زمانی که روسپی جنایتبار کودتای هفت ثور از نطفۀ فاجعه آفرین استعمار لجام گسیختۀ روسیۀ امپریالیستی، در سرزمین آزادۀ افغان زمین به ولادت نشست، بنا به الزامات اجتناب ناپذیر بیگانه پروری خود، به تلاش دیوانه وار تحقق اهداف و استراتیژی های استعماری امپریالیسم روس از طرق گوناگون و با ابزار و وسایل متناقض دست زد. این تلاش های متعددالجوانب از طرف رژیم کودتا به سرپرستی مشاورین کارکشتۀ روسی، برای به انقیاد کشیدن کامل سرزمین ما و به اسارت دراوردن مردم سلحشور و آزادیخواه ما، در تمام مجاری سیاسی- اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی کشور در جریان بوده است، و اکنون با اشکال فریبنده تری در جریان و در صدد تحقق است.
در طی هشت سالی که از هجوم ارتش غارتگر روسیه و جنگ ضد تجاوزی و قهرمانانۀ مردم ما علیه آن می گذرد، نه تنها خریطه های جنگی همیشه تغییر خورده و تجارب زیادی در دو جانب جنگ اندوخته شده است، که اطراف و جوانب متعدد جنگ نیز تغییر زیاد پذیرفته و متناوباً گاهی در بعد نظامی، زمانی در بعد سیاسی و فرهنگی و لحظاتی نیز در بستر مبارزۀ تبلیغاتی عمدگی پیدا کرده است. اگر چه این مسأله در درون مقاومت حرکت بطی داشته است، اما کاملاً مشهود و قابل لمس است.
مردم سلحشور و آزادیخواه کشور ما، با به دوش کشیدن ابزار قهر انقلابی، غرض سرنگون ساختن سیستم قدرت سیاسی استعمار روس، از خلال آزمون های خونین دریافته اند که آزادی از دست رفتۀ شان را هیچ کسی نمی تواند سخاوتمندانه و مجانی برای شان به هدیه آورد. جز این که با به کار بردن هر چه بیشتر و جدی تر قهر انقلابی در مقابل قهر ضد انقلابی و استعماری و با سیستم ساختن جنگ آزادیبخش و عادلانه، در مقابل جنگ استعماری و غیرعادلانه از خلال و از طریق جنگ توده ئی طولانی که پروسۀ تکامل قیام به انقلاب است، آن را بدست آورند.
سوسیال امپریالیسم روسیه در طی هشت سال دست و پنجه نرم کردن با مقاومت دریافته است که به زانو دراوردن آزادیخواهان سنگرنشین افغانستان، از طریق به کاربرد قوۀ نظامی، ممکن نیست؛ لذا در پی تجزیۀ نیرو های مقاومت برامد و قبل از همه "آشتی" با طبقات همذات با خود را که موقتاً در تقابل با آنها قرار گرفته بود، در افغانستان غرض استحکام بخشیدن پایه های طبقاتی- استعماری اش با قهر ضد انقلابی علاوه نمود تا بدین وسیله و با استفاده از شرایط نامساعد که رقبای غربی آن علیه مقاومت ملی- انقلابی ایجاد کرده اند، جنگ را در بعد سیاسی- اجتماعی آن بیش از پیش شدت بخشد. با بزرگسازی مواضع ارتجاعی، عقبمانده، وابسته و تهی از مضمون ملی و انقلابی که نیرو های ارتجاعی مقاومت با آن زندگی می کنند، حقانیت را از آن خود جلوه دهد؛ و بدین طریق استعمار را قانونی و مشروع بسازد.
علاوتاً ضرورت و ناگزیری هائی که روسیۀ امپریالیستی در ساخت و پرداخت درون حزبی و دولتی خود دارد، و آشفتگی وضع اقتصادی، سیاسی و اجتماعی که گرفتار آن است، توأم با باز شدن دهانه های آتشفشان در اقمار و مناطق نفوذ آن، باعث گردیده است تا با ابرقدرت دیگر- حریف جهانی اش- که در وضعیت سیاسی- اقتصادی مشابه با روس قرار دارد، دست به سازش های مؤقتی، تبانی ها و تقسیم مجدد مناطق نفوذ شان، در کرۀ خاکی ما بزند؛ واز جانبی نیز رژیم دست نشاندۀ آن در افغانستان با کنار زدن نسبی فئودالیسم از شرکت در قدرت و بیگانگی و تضاد آشتی ناپذیری که با کلیه طبقات و اقشار ملی جامعۀ ما دارد، فاقد هر گونه پایۀ اجتماعی- طبقاتی مطمئن و فاقد نفوذ اجتماعی قابل اطمینان برای استعمار می باشد، ناگزیر است تا سروری به عاریت سپرده شده را به خود که تا کنون با سر نیزه های خونچکان بادار غارتگر آن حفظ شده است، بعد از این در تبانی با ابرقدرت دیگر و در سازش با فئودالیسم از پا افتادۀ افغانستان حفظ نماید و با به راه انداختن نهاد های استعماری- فئودالی و در آشتی با فئودالیسم بومی و بخشیدن امتیازات به ابرقدرت رقیب، در پی نجات سیستم استعماری روس راه جوئی نماید.
تبانی طلبی ابرقدرت روسیه با امپریالیسم امریکا، غرض رفع بحران های درونی هر دو، اگر از دیدگاه خود روس ها به ارزیابی گرفته شود، "جل از آب کشیدن" در قضیۀ افغانستان، افغانی ساختن جنگ و باز ساختن زمینۀ سازش رژیم وابسته به روس با فئودالیسم بیگانه پرست افغانستان و بدین طریق قانونی و شرعی ساختن حاکمیت رژیم بی ارادۀ خلقی- پرچمی در افغانستان است. که گام های زیادی در این زمینه به پیش برداشته شده است.
رژیم کودتا، از همان آغاز کودتای هفت ثور، و به ویژه "مرحلۀ تکاملی آن" شش جدی، با وقاحت بی نظیر، سیاستها و ابزار متناقضی را برای تحقق اهداف و استراتیژی های ارباب خود به کار بسته است، تا مگر بتواند با به خاک و خون کشیدن افغانستان پیش بلد لایق؟! تا آبهای گرم و چاه های نقت برای روس ها گردد.
سیاستها و ابزار متناقض رژیم کودتا از سرخ نمائی های کاذب و استعماری تا اسلام پناهی های مبتذل و دروغین و از کمیته های دفاع از انقلاب تا فئودال پرستی های ارتجاعی که همین اکنون رژیم با آن شب و روز می گذراند، گستردگی و پهنا دارد که ضرورت به تشریح و توضیح آن نمی بینیم. ولی الزاماً ناگزیر هستیم تا مرور کوتاهی بر آن نهاد های استعماری نمائیم، که رژیم در سایۀ آن ها خود را پناه میکند و با این نهاد ها قانون استعماری را غرض دائمی ساختن استعمار و افغانی ساختن جنگ گویا طرح، تصویب و توشیح می نماید.
لویه جرگه ها، پیشینه و جایگاه تاریخی آنان:
ضرور نیست به گذشته های دور مراجعه کنیم، تاریخ دو صد سال اخیر کشور، به وضوح نشان می دهد هر لحظه ای که سران فئودال جامعۀ ما خواسته اند، قدرت متمرکز و جابر فئودالی را در قالب "امارت" ها و سلطنت ها غرض سرکوب و چاپیدن بیش از پیش مردم ما به میان آورند، کوشیده اند تا کلیت نمایندگان سیستم ملوکالطوایفی را نه تنها در تعیین "امیر" کل که در تقسیم مراتب قدرت سیاسی، سهیم بسازند؛ و برای چنین امری، تمام نمایندگان سیستم فئودالی را از گوشه و کنار کشور در گردهمائی هائی تجمع بخشیدند که نام آن را "لویه جرگه" گذاشته اند؛ و این جرگه ها بنا به طبیعت خود، ستم و بیدادگری را از طریق فیصله هائی در قالب "نظامنامه ها"، "قوانین" و "مقررات" شرعی، قانونی و گویا قابل احترام برای همه ساخته اند.
قانون نامه های امیر عبدالرحمن که از طریق جرگه های فرمایشی تدوین یافت، چیزی جز قانونی و شرعی ساختن جنایت های امیر فئودال، که توانسته بود قدرت سیاسی را ماهرانه در انحصار خود و خانوادۀ خود قرار دهد، نبود.
لویه جرگه های بعدی نیز اکثراً در خدمت منافع قدرت های حاکمۀ فئودالی بوده و رابطه ای با منافع توده ئی و یا منافع تاریخی ملت نداشته است، اگر چه اکثراً با تحریف تاریخ اکنون از آنها به نام فیصله های تاریخی و ملی یاد میشود.
از این جهت است که باید گفت، "جرگه ها" و "لویه جرگه ها"ی گروه های حاکم که این همه سر و صدا و استفاده جوئی از آن رایج گشته است بنا به ترکیب و ماهیت طبقاتی اش اکثراً دارای محتوی و مضمون مردمی، ملی و انقلابی نبوده و نیست؛ و تا زمانی که ماهیت و مضمون طبقاتی آن از ریشه تغییر نخورد و ترکیب آن ملی و توده ئی نگردد، و جهت گیری آن علیه امپریالیسم و فئودالیسم مشخص و مبرهن نشود، نمی توانند دارای این خصلت باشند. چه همیشه این تجری جریان داشته است که ضد خلق به نام خلق دستورنامه ها و آئین نامه های غارت مردم را از جرگه های فئودالی بیرون آورده اند تا بیش از پیش به تاراج گری مردم بپردازند و بیشرمانه سند چپاول گری ها را اصول و قوانین استخراج شده مبتنی بر سنت تاریخی جامعۀ ما جا بزنند.
آنچه از همه جالب تر و فاجعه بار تر است، زنده شدن این سنت بازی توسط امپریالیسم روس و رقبای ارتجاعی آنست که طی چند سال اخیر با انواع و اقسام شگرد ها برپا گردیده و یا زمینه های آن را مساعد ساخته است.
رژیم کودتا که سیاست "آشتی" با فئودالیسم را به شدت و دقیق دنبال می کند، نهاد های کهن ارتجاعی را برای همداستانی با فئودالیسم "آزرده خاطر" دقیقاً نشانه گیری کرده و از طریق چنین نهاد هائی می خواهد "یار قدیمی" را دلجوئی کند؛ و پس از مهیا ساختن زمینه های ابتدائی آن، اکنون از دائر شدن موفقانۀ؟! این سنت تاریخی؟!، باد به گلو میاندازد و ثمرۀ استعماری آن را- که همانا قانون اساسی استعمار باشد- نیز به دست آورده است.
درک این واقعیت علمی- تاریخی که امپریالیسم، بدون فئودالیسم در کشور های مستعمره، نیمه مستعمره و نیمه فئودالی پایگاه اجتماعی گستردۀ دیگری ندارد و فئودالیسم نیز، بدون وجود و حمایت امپریالیسم نمی تواند، ضمانتی برای بقای خود داشته باشد؛ ما را هدایت می کند که بگوئیم دائر شدن "لویه جرگه ها" توسط امپریالیسم روسیه و رژیم مزدور آن به عنوان قرارگاه مشترک فئودالیسم و رژیم مزدور، در واقع هر دو طرف به ظاهر از هم جدا مانده را در یک ارگانیسم واحد- که همانا وابستگی به امپریالیسم و بیگانگی با منافع مردم، تاریخ و سرنوشت آنها باشد، جمع کند؛ و در ضدیت با خلق و تاریخ قرار می دهد. "آشتی طلبی" های روس و تمایل فئودالیسم به سازش، از ناگزیری های اجتناب ناپذیر هر دو جانب سرچشمه می گیرد و به سرمنزل واحد منتهی می شود.
"لویه جرگۀ" استعماری و جایگاه ملی- طبقاتی آن:
امپریالیسم غارتگر روسیه که بر زمینۀ عقب ماندگی تاریخی کشور ما- که محصلۀ نقش ویرانگرانۀ استعمار و کهنه پرستی بی حد و مرز ارتجاع داخلی ما بود- همراه با ناگزیری های سیستم امپریالستی روسیه و اوضاع مساعد بینالملل دست به تجاوز علیه حاکمیت ملی و تمامیت ارضی ما زد، تصور میکرد که حاکمیت استبداد سیاه شرقی، همه چیز را در افغانستان، از ریشه خشکانیده است و به موازات سرکوب مستمر و دائمی که علیه خلق افغانستان به کار میگیرد، میتواند، با سرخ نمائی های کاذبانه، توده های میلیونی را در دام پروژه های استعماری و نهاد های بیگانه پرستی، اسیر سازد و بدین ترتیب جنبشهای ضد استعماری و نهضتهای ملی و انقلابی را به تدریج از توده ها تجرید نموده و سرکوب و محو نماید.
منطق استعماری امپریالیسم روس همانند سلف عبرت نگیر آن- انگلیس و ... نقش توده های میلیونی مردم و عشق آنان را به آزادی که در طول تاریخ برای آن مجنون سنگر ها بوده اند، به هیچ گرفت و با اشتهای سیری ناپذیری که در غارت گری داشت، در تلاش یکدست ساختن کامل اقتصادی، سیاسی و اجتماعی جامعۀ ما به سود استعمار برامد. درست از این جا بود که دیکتاتوری فاشیستی تک حزبی را بر بنیاد اقتصاد سکتور دولتی- که همان سکتور روسی است، به زور برچه می خواست تحمیل نماید. اما سیر رخداد ها و مقاومت شگفت انگیز مردم او را درس عبرتی داد که اکنون هر کس می تواند آن را با چشمان باز مشاهده نماید.
امپریالیسم غارتگر روسیه پندار گرایانه "حزب دموکراتیک خلق افغانستان" را با مجموعۀ دستگاه های اداری، دولتی، نظامی و ... آن، برای خوشخدمتی ها و وطن فروشی ها، کافی دانسته و شدت و پهنای توحش را تا آنجا عمق و گسترش داد که حتی متحد اصلی خود- فئودالیسم افغانستان- را نیز آزرده خاطر ساخت. ولی با گذشت زمان متوجه گردید که شدت بیگانه زدائی و روح سلحشور وطن پرستی در درون جامعۀ افغانستان، فرا تر و عمیق تر از درجه ایست که روس ها در فشار سنج های خود به ارزیابی گرفته بودند، و بالخاصه پس از آن که ماشین غول پیکر نظامی روسیه در تقابل با ارادۀ آزادیخواهانۀ مردم افغانستان به زانو درامد. روس ها ناگزیراً به سراغ یار قدیمی خود (فئودالیسم کهنه کار افغانستان) برآمدند.
طرح "آشتی ملی" روسها، در افغانستان جز باز کردن دروازه های دلجوئی و امتیاز بخشیدن برای فئودالیسم چیزی دیگری نبوده و نیست؛ و نجیب روسی، با صراحت اعلام داشته و می دارد که کمپرادوریسم روس و فئودالیسم خزیده در "مقاومت" برادران تنی هم اند و نباید میان این دو برادر، برادرکشی جریان و ادامه پیدا کند؛ و در بعد خارجی خود، دعوتی است از فئودالیسم و جناح ارتجاعی وابستۀ مقاومت، تا سر در قدم های امپریالیسم روسیه بگذارند؛ تا جهان وطنیت استعماری- ارتجاعی، مصداق واقعی پیدا کند. چنین است که رژیم کودتا به استشارۀ بادارغارتگر خود، برنامۀ عاجل "آشتی ملی؟"، "لویه جرگه" و "شورای ملی؟" را غرض جلب و جذب فئودالیسم در نهاد های استعماری و شرکت دادن آنان در دولت روسی، برای قانونی ساختن استعمار روی دست گرفت. جبهۀ "پدر وطن" "ببرک خان"، از همان آغاز چیزی جز اصطبلی که در آن خرس روسی را با خوک افغانی هم کاسه بسازد، نبود. ولی شرایط این هم آخوری در آن زمان به طور کلی مهیا نگردید و این چانس هم کاسگی نصیب (نانجیب) مزدور و تسلیم طلبان مقاومت گردید.
تعریفی که رژیم مزدور از "لویه جرگه" ارائه می کند و حدود ترکیب آن را در "قانون اساسی؟" خود تعیین می نماید، به روشنی نشان می دهد که این گونه "جرگه ها" و "لویه جرگه ها؟" و فیصله ها و قوانین مصوبۀ آنان، هیچیک دارای ماهیت و مضمون ملی نیست و یکسر در خدمت استعمار روس و در راستای تحقق اهداف و استراتژی های آن قرار دارد.
ادامه دارد